کتاب مُلکی دیگر، ملکوتی دیگر (زمینی نو)
- ناشر: نامک
- تعداد صفحه: ۳۳۳
- موضوع: زندگی معنوی
- نام انگلیسی: A new earth
خانه » مربیان و نویسندگان معنوی » اکهارت توله » معرفی کتاب ملکی دیگر، ملکوتی دیگر (زمینی نو)
برای رسیدن به خدا و بیداری معنوی، به تلاش زیاد و سختی بسیار و بریدن از همه چیز، نیاز نیست. فقط باید بدانیم که چگونه، در اکنون و اینجا زندگی کنیم؛ آگاهی و وقوف به حال، یعنی بیداری و حضوری که شروعی برای گسستن ما از نفس و ذهن توهمی است. این موضوع را هیچکس به خوبی اکهارت تله، آموزش نداده است. معلم معنوی که دانش بیداری خودش را در چند کتاب به جهان هدیه داده و یکی از آن کتابها به فارسی، «مُلکی دیگر، ملکوتی دیگر» ترجمه شده است.
این کتاب که ترجمه A New Earth میباشد، در فارسی به نامهای “زمینی نو”، “جهانی نو” و مواردی از این دست نیز ترجمه شده است.
کتاب ملکی دیگر، ملکوتی دیگر، تمام آنچه که برای بیداری و آگاهی معنوی نیاز داریم، در اختیار ما قرار میدهد. رسیدن به نیروانا و یگانگی با خدا، امر سادهای است که با هدف درونی ما همسو و با سرشت ما عجین است، چون تنها با آگاه بودن از خود، میتوان به آگاهی رسید.
تمام حرف این معلم معنوی، زندگی در حال و پذیرش آن است، پذیرشی آگاهانه که هوشیاری ما بر ذهن و نفس غلبه میکند. این آگاهی بر حال و لحظه، همان چیز (و شاید تنها چیز) لازم برای شروع مسیر بیداری و رشد معنوی و حتی صلح درونی است.
این کتاب پس از کتاب قدرت حال (نیروی حال) اکهارت تله، مفاهیمی تکمیلیتر و عمیقتر را بیان میکند و کمک به آگاهی یافتن ما نسبت به هدف زندگی خود و چرایی حضورمان در این دنیا را در دستور کار خود قرار داده است.
توصیه میشود پیش از این کتاب، کتاب قدرت حال نویسنده را مطالعه کنید تا درک بهتری از آموزههای آن به دست آورید.
توجه داشته باشید که مطالعه این کتاب ممکن است برای کسانی که در زمینههای عرفان و معنویت مطالعه کمی داشتند، کمی سنگین و خستهکننده باشد.
-کوشش برای خوب یا بهتر بودن، کاری پسندیده و والا به نظر میرسد اما این کوشش، در نهایت، بیحاصل است، مگر آنکه تغییری در آگاهی ما اتفاق افتد.
-با تلاش برای خوب بودن، به خوبی نمیرسید. لازمه این امر، کشف خوبیِ از پیش موجودِ درونمان و دادن فرصت ظهور و بروز آن است و تمام این امر، مستلزم تغییراتی عمیق در آگاهی ماست. نظری به تاریخ کمونیسم، که در آغاز ملهم از آرمانهای نیکخواهانه بوده است، به روشنی نشان میدهد موقعی که ما انسانها پیش از تغییر واقعیت درون خود، یعنی حالت آگاهیمان، به تغییر جهانه خارج (آفرینش جهانی نو) مبادرت کنیم، چه اتفاقی روی میدهد.
-تشخیص موهوم بودن وهم، به انحلال وهم میانجامد. در عین حال تشخیص وهم، باز ایستادن ذهن از تکرار توهم است. ادامه حیات توهم، وابسته به اشتباه یکی دانستن پندار با واقعیت است. با دیدن «آنکه نیستم»، «آنکه هستم» (کیستی من)، خود، عیان میشود.
-تفکرِ بدون توجه و هشیاری، اصلیترین معضل و بحران حیات انسانی است.
-آنچه نفس به دنبالش میرود و به آن وابسته میشود، در واقع جانشینی است برای هستیای که نمیتواند حس کند. شما ممکن است برای برخی چیزها ارزش قائل شوید و به آنها توجه نشان دهید، ولی هرگاه به چیزی وابسته شدید باید بدانید که پای نفس در میان است و شما هیچگاه واقعاً به چیزی وابسته نمیشوید، بلکه به فکری وابسته میشود که با «من» نسبتی داشته باشد. هرگاه شما به طور کامل، فقدانی را میپذیرید، از رهگذر آن، به فراسوی نفس گام میگذارید و کیستی شما، و «من هستم»ی که نفسِ آگاهی است، ظاهر میشود.
-برخی وقتها چشم پوشیدن از چیزها، عملی است که از قدرتی به مراتب بیشتر از قدرت لازم برای حفظ و چسباندن خود به آنها حکایت میکند.
-زندگی مفیدترین تجربیات را برای تکامل آگاهی در اختیار ما میگذارد، از کجا میتوان فهمید که این تجربه، همان تجربه مورد نیاز است؟ از آنجاییکه این همان تجربهای است که در این لحظه سر میکنیم.
-نفس، غلط نیست، ناآگاهی است.
-نفس را نباید چندان جدی گرفت. موقعی که متوجه رفتاری نفسانی در خود میشویم، لبخند بزنیم.
عیسی گفت: «خوشا به سعادت فقیران معنوی، چراکه سلطنت ملکوت از آنِ آنها خواهد بود». فقیر معنوی به چه معناست؟ فقیر معنوی یعنی کسی که چیزی در ذهن حمل نمیکند و دچار یکیانگاری نیست، نه با چیزها و نه با مفاهیم ذهنیای که به نحوی حامل مفهوم «خود»اند و منظور از «سلطنت ملکوت» چیست؟ منظور از آن شعف ِ ساده و در عین حال، عمیقِ هستی است که در صورت دست کشیدن از یکیانگاری، و در نتیجه فقیر معنوی شدن در برابر ماست.
-ترک متعلقات، به خودی خود، رهاننده ما از نفس نیست، نفس از پی ترک تعلقات، به تلاش میافتد تا چیزی جهت یکیانگاری خود با آن برای تضمین ادامه حیاتش دست و پا کند، مثلاً تصویری ذهنی از خود به عنوان کسی که به همه علایق دنیوی پشت پا زده و در نتیجه، برتر، یعنی معنویتر از دیگران است.
-ضدیت با مصرفگرایی و مالکیت شخصی، صورت فکری دیگر، یعنی موضع ذهنی دیگری است که ما میتوانیم آن را جانشین داراییها برای یکیانگاری خود با آن کنیم.
-چگونه میتوان از تعلقات و وابستگیها دست برداشت؟حتی فکرش را هم نکنید. این کار ناممکن است. وابستگی و تعلق به چیزها آن هنگام که دیگر خود را در آنها جستجو نکنیم، خود گسسته میشود. در این میان، فقط کافی است به تعلقاتمان توجه داشته باشیم. برخی وقتها تا زمانیکه چیزی را از دست ندادهایم یا نسبت به از دست دادن آن احساس خطر نکردهایم، شاید اصلا متوجه وابستگی خود به آن چیز، یا به عبارت دیگر، این یکیانگاری، نشویم. اگر گرفتار ناراحتی، اضطراب و جز اینها شدیم، باید بدانیم که دچار وابستگی هستیم. وقتی که ما به یکیانگاری خود با چیزی توجه یابیم، این یکیانگاری تَرَک برمیدارد.«من توجه دارم که وابستگی وجود دارد». این آغاز تحول آگاهی است.
-نفس بدون نیاز به بیشتر داشتن دوام نمیآورد. بنابراین، خواستن بیشتر از داشتن، نفس را زنده نگه میدارد. نفس، بیشتر خواهان خواستن است تا داشتن.
-آنچه که ما به آن در دیگران واکنش نشان میدهیم، به وجودش در خود، قوت میبخشیم. بیواکنشی نسبت به نفس دیگران نه تنها یکی از موثرترین روشهای پشت سر گذاشتن نفس خود، بلکه یکی از موثرترین راههای از میان بردن نفس جمعی انسانهاست. و فقط در حالت بیواکنشی است که ما میتوانیم رفتار دیگران را نتیجه نفس، یعنی جلوه ناکارایی ذهن جمعی، تشخیص دهیم.
-هر چه ما در دیگران نمیپسندیم و نسبت به آن واکنش میورزیم، در خودمان هم وجود دارد.
-باید مراقب باشیم که برای خود، از مبارزه و ریشهکن ساختن بدیها، فخر و جلوهگری نسازیم. چرا که ممکن است به همان چیزهایی تبدیل شویم که بر ضدش به مبارزه برخاستهایم. مبارزه با ناآگاهی، خود، ما را به ناآگاهی میکشاند. ناآگاهی، رفتار نفسانی ناکارا، با جنگ و مبارزه شکست نمیخورد و از پا در نمیآید. به طور کلی، با مبارزه کاری از پیش نمیرود.
-نفس، زنده به واکنش است.
-تمام چیزی که برای رهایی از نفس لازم است، وقوف و آگاهی نسبت به آن است، چراکه وقوف و نفس، غیر قابل جمعاند. آگاهی قدرتی است که در لحظه ی حال پنهان شده، به همین دلیل ما آگاهی را حضور مینامیم.
-هر وقت دچار کهتری یا برتری نسبت به کسی میشویم، آن ما نیستیم بلکه نفس درون ماست.
-هنگامی که ما در زندگی، خودمان نیستیم و نقش بازی میکنیم، ناآگاهانه چنین کردهایم. موقعی که مچ خود را هنگام نقش بازی کردن میگیریم، فضایی میان من و نقش به وجود میآید. این شروع رهایی از نقش است.
-ما در عین حال، به طور خودکار نقشهایی را برای دیگران تعیین میکنیم که با نقش ما مطابقت داشته باشد. برای مثال، ما، موقعی که پزشکی را میبینیم که کاملاً خود را با نقشش یکی انگاشته، برای او دیگر خود را انسان به شمار نمیآوریم، بلکه بیمار یا تاریخچه یک بیماری میدانیم.
-علت اصلی ناخشنودی، موقعیت ما نیست، بلکه فکرها و داوریهای ما درباره واقعیت و موقعیت است.
-بسیاری از افراد بالغ در هنگام صحبت با کودکان، نقش بازی میکنند و از کلمات و لحن خاصی استفاده میکنند. آنها در موقع صحبت با کودکان، به آنها به چشم کوچکتر مینگرند. آنها با کودک در مقام برابر با خودشان رفتار نمیکنند. اینکه ما فعلاً از او بیشتر میدانیم یا جثهای بزرگتر از او داریم، به این معنی نیست که کودک با ما برابر نیست.
-موقعی که ما متوجه کارهایی که می کنیم یا می کرده ایم می شویم، به عبث بودن آن هم پی می بریم و آن الگوی ناآگاهانه، خود به خود متوقف می شود. توجه و آگاهی، بزرگترین عامل دگرگونی است.
-آگاهی و توجه به معنای حضور است و تنها حضور، قادر به ناپدیدکردن گذشته ناآگاهانه درون ماست.
-باید برای پشت سر گذاشتن رنج، به رنج آری گفت.
-تا زمانیکه اسیر نفسیم، چنین معتقدیم که در نهایت، با کوشش بیشتر و بیشتر، روزی روزگاری در آینده فرا می رسد که از قِبَل زحماتی که کشیده ایم، بتوانیم احساس کمال و کسی بودن کنیم. ما خود را در کوشش گم و فراموش می کنیم.
-نمی کوشیم کس خاصی باشیم، اگر خودمان باشیم قدرتمندترین و اثربخش ترین کس می شویم. اما برای خود بودن، نباید تلاش بورزیم. در این صورت، خود بودن، خود، نقش دوباره می شود.
-باید از تعریف و توصیف هویت خود دست برداریم – چه هویت خود و چه هویت دیگران.
-«روزی از دست نفس رها می شوم». گوینده این حرف کیست؟ خود نفس. رهایی از نفس کار چندان بزرگی نیست، بلکه کار بسیار کوچکی است. تنها لازمه آن، همان داشتن وقوف بر فکرها و عواطفمان – در لحظه وقوعشان – است. این در واقع، کاری کردن نیست، بکه مشاهده هوشیارانه است.
-هنگامیکه جهش – جهش از فکر کردن به وقوف – روی می دهد، خردی به مراتب عظیم تر از زیرکی نفس، شروع به فعالیت در زندگی ما می کند.
-در سکون حضور، می توانیم گوهر بی صورت درون خود و درون دیگران را در وحدت و یگانگی حس کنیم. شناخت یگانگی خود و دیگران همان عشق واقعی، مهر واقعی و شفقت واقعی است.
-موقعی که کهندرد را حس می کنیم، باید مراقب باشیم دچار این خطای فکری نشویم که پس در ما اشکالی وجود دارد. از خود برای خود مسئله نسازیم. نفس عاشق این کار است. شناخت از پی پذیرش به معنای آن است که ما بگذاریم هر آنچه در این لحظه احساس می کنیم، احساس کنیم. این بخشی از موجودیت اکنون است. ما نمی توانیم با وضع موجود، با آنچه هست، نزاع کنیم. در صورت نزاع متحمل رنج می شویم. با پذیرش خود، خود می شویم: پهناور و پرگنجایش. یکپارچه می شویم. تکه و پاره نخواهیم ماند؛ نفس، خود را به صورت تکه و پاره می بیند.
-خودشناسی عمیق، هیچ ارتباطب با فکرهایی که در ذهن ما شناورند، ندارد. خودشناسی باید ریشه در هستی داشته باشد، با ذهن نمی توان به خودشناسی رسید.
-هر اندازه نگاه نفسانی سختگیرانه تری به خهود داشته باشیم، بیشتر ضعفهاینفسانی، یعنی ناآگاهی دیگران را متوجه می شویم، بر آن تمرکز می کنیم و نسبت به آن، واکنش نشان می دهیم و بیشتر خطاهای آنها یا چیزهایی که ما به حساب خطای آنها می گذاریم، برای ما ه هویتشان تبدیل می شود. و این به معنای آن است که فقط نفس دیگران را می بینیم و از این طریق، نفس درون خود را تقویت می کنیم. به جای آنکه نفس دیگران را نادیده بگیریم، نفس آنها را به دیده بگیریم. نگاه کننده به نفس کیست؟ نفس درون ما.
-هرچه گمان می کنیم دنیا از ما دریغ می دارد، ما در حال دریغ داشتن آن از دنیاییم، ما آن را دریغ می داریم چرا که در عمق وحود خود فکر می کنیم کوچکیم و آنقدر برخوردار نیستیم که بتوانیم بخشنده باشیم.
-به نحوی رفتار کنیم که گویی آن را داریم. در این صورت، آن چیز، خود، برای ما خواهد آمد. و بعد، پس از آنکه به سرعت شروع به بخشیدن کردیم، دریافت کردنمان شروع می گردد. ممکن نیست ما چیزی دریافت کنیم که قادر به بخشیدن آن نباشیم. فوران به بیرون سبب فوران به درون می شود. هر آنچه تصور می کنیم دنیا از ما دریغ می ورزد، در واقع برخوردار از آنیم اما تا زمانیکه نگذاشته ایم این چیز از ما به بیرون جریان یابد، متوجه برخوردار بودن خود از آن نمی شویم.
-مشاهده غنا و فراوانی پیرامون ما موجب بیداری غنا و ثروت خفته درون ما می شود.
-غنا و برخورداری به کسانی روی می آورد که از پیش، از آن برخوردارند.
-هم دارایی و هم نداری، حالات درونی ای هستند که خود را به شکل واقعیت ما متجلی می کنند.
هستی کلیتی تقسیم ناپذیر است که همه چیزها در آن در ارتباط با هم اند و هیچ چیز مجزا و منفرد نیست. ارتباط داشتن چیزها و رخدادها در غمق، گویای ان است که برچسب زنی خوب و بد در نهایت وهم است.
-معنای من به چیزی اهمیت نمی دهم چیست؟ به این معناست که من از درون در سازگاری با اتفاقات هستم.
-سازگاری با آنچه هست، به معنای از درون در ارتباطِ بی مقاومت با وقایع بودن است. به معنای برجسب خوب و بد نزدن به وقایع و در حال، به سر بردن است. آیا این به معنای آن است که ما دیگر در جهت ایجاد تغییر در زندگی خود نباید اقدام کنیم؟ برعکس، هنگامیکه بنیاد اعمال ما را سازگاری درونی با لحظه حال تشکیل دهد، اعمالمان از هوشمندی و شعور خود حیات قدرت می گیرند.
-تصمیم به دوستی با لحظه حال پایان بخش نفس است. نفس هرگز نمی تواند با لحظه حال، با زندگی، در هماهنگی باشد، چون سرشتش او را وا می دارد که لحظه حال را نادیده بگیرد، در برابرش مقاومت کند و آن را بی ارزش کند. زمان، چیزی است که نفس برای حیاتش به آن وابسته است.
-نفس به سه طریق با لحظه حال برخورد می کند، به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفی، به عنوان مانع یا به عنوان دشمن.
-زندگی یا لحظه حال می گوید: هر طور که شما بخواهید، من همانطور خواهم شد و من با شما همان رفتاری را خواهم کرد که شما با من می کنید. اگر شما مرا مسئله ببینید، برایتان مسئله خواهم بود. اگر با من به عنوان مانع برخورد کنید، من مانع خواهم بود.
-ما نمی توانیم مقام بی نفسی ر به هدفی برای وصل در آینده تبدیل کنیم و برای رسیدن به آن کوشش کنیم. آنچه از این کار نصیب ما خواهد شد، نارضایتی و تعارض درونی بیشتر است. چون همواره به نظر خواهد رسید که هنوز به مقصود نرسیده ایم، هنوز آن مقام را کسب نکرده ایم. هنگامیکه رهایی از نفس، هدف ما در آینده شود، باید برای این کار به خود فرصت دهیم و فرصت و زمان به معنی نفس بیشتر است.
-حذف زمان از آگاهی خود، حذف نفس است و این یگانه سلوک راستین باطنی است. آنچه ما از آن صحبت می کنیم، حذف زمان روانی است، همان اشتغال بی انتهای ذهن نفسانی به گذشته و آینده و عدم تمایلش به یگانگی با زندگی از طریق هماهنگی با چنینی ناگریز لحظه حال.
-نفس برای ادامه حیات، باید زمان – گذشته و آینده را مهمتر از لحظه حال بداند.
-مقاومت نورزیدن، رمز دستیابی به بزرگترین نیروی جهان هستی است. از رهگذر مقاومت نورزیدن، آگاهی (روح) از زندان صورت رها می شود.
-تمرین موثری در زمینه سلوک باطنی، فروتنی آگاهانه و پرهیز از نمایش در وقتی است که احساس کوچکی می کنیم. توصیه من این است که این را مرتبا انجام دهیم. برای مثال، موقعی که با انتقاد، سرزنش یا فحاشی کسی روبرو می شویم، به جای اینکه سریعاً در مقام دفاع یا تلافی برآییم، خوب است که هیچ کاری نکنیم. بگذاریم ما کوچک بماند و هوشیار باشیم که درون خود چه احساسی پیدا می کنیم.
-از رهگذر کمتر شدن، بیشتر می شویم. هنگامیکه دیگر از صورت نفسانی خود دفاع نمی کنیم یا در تقویت آن نمی کوشیم، از یکیانگاری خود با صورت، یا خودپنداره ذهنی، بیرون می آییم.
-اگر راضی باشیم که کس خاصی نباشیم، راضی باشیم که تافته جدابافته نباشیم، با نیروی جهان هستی سازگار می شویم.
-یکی دیگر از شکلهای این تمرین، پرهیز از بزرگ کردن خود از طریق خودنمایی، شاخص بودن، استثنایی بودن، تحت تاثیر قرار دادن دیگران با جلب توجه است. این عمل می تواند شامل خودداری از اظهار نظر در زمانی شود که همه در حال اظهار نظرند و مشاهده احساسی که از این خودداری در ما به وجود می آید.
-«کامیابم ساز، خوشبختم کن، اتحساس امنیتم بخش، بگو کیستم» دنیا نمی تواند این چیزها را به ما ارزانی دارد. آن هنگام که دیگر چنین انتظاراتی از دنیا نداشته باشیم، تمام رنج خودساخته ناپدید می شود.
-موقعی که به جای واکنش ورزیدن بر ضد موقعیتی، با آن یکی شویم، پاسخ، خود، از دل موقعیت بیرون می آید.
-همه جور خلاقیت از دل فضامندی درون، بیرون می آید. موقعی که خلاقیتی واقع میشود و چیزی صورت می یابد، باید مراقب بود که مفهوم من یا مال من، برنخیزد. اگر ما از بابت آنچه توفیق یافته ایم برای خود اعتبار قائل شویم، نفس بازگشت می کند.
-ما به بیداری معنوی نمی رسیم مگر یادآوری بی اختیار و ناآگاهانه نام ها از فعالیت باز ایستند، یا دست کم نسبت به آن واقف شویم.
-از طریق پذیرش محض صورت لحظه حال می توان از درون با فضا که گوهر لحظه حال است، هماهنگ شد. از طریق پذیرش، ما از درون فضامند می شویم. هماهنگی با فضا به جای هماهنگی با صورت، این چیزی است که دانایی و تعادل را به زندگی ما به ارمغان می آورد.
-زندگی نکردن در هماهنگی با هدف نخستین خود و جستجوی هدف بیرونی، هر هدفی که می خواهد باشد، حتی اگر ایجاد بهشت بر کره خاکی باشد، حستجویی نفسانی است و روزی زمان آن را از بین خواهد بود. این هدف دیر با زود به رنج خواهد انجامید. اگر از هدف درونی غافل باشیم، هر کاری که کنیم، حتی اگر معنوی به نظر برسد، عاقبت نفس در نحوه به این عمل در آوردن آن مداخله می کند و بدین نحو، وسیله، یعنی من نفسانی، هدف را به تباهی می کشاند. قول معروف “راه جهنم از نیات خوب هموار می شود” به این حقیقت اشاره دارد. به عبارت دیگر هدفها یا اعمالمان از اهمیت نخست برخوردار نیستند، بلکه اهمیت نخست به حالت آگاهی ای تعلق دارد که از دل آن هدفها و اعمال ما سر بیرون می آورند. هدف نخستین ما، فراهم کردن زمینه لازم برای واقعیتی دیگر ملکی دیگر است. موقعی که این زمینه فراهم آمد، هدف بیرونی ما هم از قدرتی معنوی توان می گیرد، چرا که غایات و مقاصد ما با تکانه تکاملی جهان هستی یکی می شود.
-موقعی که ما به کاری که می کنیم و جایی که هستیم به چشم هدف اصلی زندگی خود می نگریم، زمان را نفی میکنیم و این نفی به میزان عظیمی نیروزاست. با نفی زمان در کاری که می کنیم، پیوند میان هدفهای درونی و بیرونی ما نیز برقرار می شود، پیوند میان هستی و عمل، ما با نفی زمان، نفس را نفی میکنیم.
-هر گاه از کاری لذت نمیبریم، دست کم میتوانیم قبول کنیم این کار، کاری است که باید انجام دهیم. پذیرش یعنی فعلا این چیزی است که این موقعیت، این لحظه، از من میخواهد و بنابراین، آن را بدون اکراه و اجبار انجام میدهم.
-این آرامش، این ارتعاش ظریف انرژی، آگاهی است و یکی از راههای ورودش به این جهان، عمل تسلیمانه است.
-شکوفایی آگاهی انسانی
-نفس: وضع کنونی بشریت
-بنیاد نفس
-نقشبازی: چهرههای گوناگون نفس
-کهندرد
-رهایی
-یافتن کیستی واقعی خود
-کشف فضای درونی
-هدف درونی ما
-مُلکی دیگر